سکوت تلخ : هوا سرد شده… نه!نه… هوای من سرد شده… حتی گرفتن فنجان قهوه ام،دردی را دوا نمیکند… گرمای حضورت را می خواهم… چرا صندلی روبرو خالی ست؟
روزنامه رو روی میز انداختم چشمم روی حروف بزرگ تیتر صفحه اول میلغزید.سرم درد می کرد دست هامو روی شقیقه هام گذاشتم و آروم فشار دادم لرزش عصبی دست هام کاملا مشهود بود با عصبانیت دندون هامو روی هم ساییدم باید اعصابمو کنترل می کردم سعی کردم چندتا نفس عمیق بکشم ولی فایده نداشت. تیتر ها تو سرم تکرار می شد با بی حوصلگی از جام بلند شدم و روزنامه رو برداشتم به سمت اتاقم رفتم. با قیچی تیتر اول و ماجراش رو بریدم.
در کشو رو باز کردم و بریده روزنامه رو روی انبوه روزنامه های دیگه گذاشتم.حس می کردم پرده ای از خشم جلوی چشم هامو می بنده.داغه داغ بودم انگار حرارت تنم داشت خفم می کرد.با گام های عصبی خودم رو به حموم رسوندم و رفتم تو حتی حوصله درآوردن لباس هامو هم نداشتم.دوش آب سرد رو باز کردم و با همون لباس ها خودم رو کشیدم زیر آب سرد.
برای لحظه ای بدن داغم بر اثر تماس با قطرات سرد آب شروع به لرزیدن کرد سرمای آب کم کم به استخون هام نفوذ می کرد و از حرارت بدنم می کاست می تونستم لرزش فک و دندون هام رو حس کنم چشم هامو بستم و سعی کردم سرما رو با همه وجود حس کنم...
کتاب رمان سکوت تلخ نوشته پانیذ میردار و الناز دادخواه، داستان زندگی دختری به نام نیکا است که در یک شب سرد پاییزی درب منزل خانهی خود با بدترین صحنه مواجه میشود. او جسد خونین خواهرش را در مقابل خود میبیند و زندگیاش دگرگون میشود و تصمیم میگیرد که انتقام خون خواهرش را بگیرد.
در بخشی از کتاب رمان سکوت تلخ را میخوانیم:
هوا سرد شده …
نه ! نه …
هوای من سرد شده …
حتی گرفتن فنجان قهوه هم، دردی را دوا نمی کند …
گرمای حضورت را می خواهم …
چرا صندلی رو به رو خالیست؟
دانلود پی دی اف رمان سکوت تلخ : پی دی اف رمان سکوت تلخ
© کليه حقوق محصولات و محتوای اين سایت متعلق به مدیر سایت می باشد و هر گونه کپی برداری از محتوا و محصولات سایت پیگرد قانونی دارد.