هوگو نگارش این رمان را در ۱۸۲۹ آغاز کرد و هدفش این بود که ارزش معماری گوتیک را به معاصرانش یادآوری کند.در این زمان شیوههای نوین معماری جایگزین شیوهٔ معماری گوتیک میشدند. هوگو در مقدمهٔ کتاب مینویسد: «چند سال پیش، نویسنده این کتاب به هنگام تماشا یا بهتر بگوییم ضمن کاوش در کلیسای نوتردام پاریس در یکی از زوایای تاریک برجهای آن واژهٔ ANATKH را که دستی عمیقاً بر یکی از دیوارها کنده بود دید» … «کسی که این واژه را بر دیوار برج کلیسای نوتردام نقش زده بود، چندین سده پیش از جهان رخت بربسته و نوشتهٔ او هم بهدنبال وی ناپدید شده، پایان عمر کلیسا نیز بسیار نزدیک است. کتاب حاضر دربارهٔ سنگ نوشته مزبور نوشتهاست».
در سال ۲۰۱۰، پژوهشگران دریافتند که هنری سیبسن، تندیسساز بریتانیایی، در نوشتههای خود به همکاریِ گوژپشت اشاره میکند. او در سدهٔ ۱۹ میلادی در نوتردام کار میکرد. سیبسن در نوشتهای که امروزه در بایگانی موزه هنری تیت مدرن لندن نگهداری میشود، نوشته: «با استاد تراجان ملاقات کردم. موقرترین و دوستداشتنیترین مردی که تا به حال زندگی کرده. او سنگتراش دولت و همینطور یک گوژپشت بود.» تاکنون معلوم نشده که آیا ویکتور هوگو برای خلق کازیمودو از تراجان الهام گرفته یا کلاً چیزی در مورد او شنیده بودهاست.
در پاریس سده ۱۵ (میلادی) دختر کولی جوان و زیبایی بنام اسمرالدا به همراه بز باهوش خود «جالی» میرقصید و برنامه اجرا میکرد. کلود فرولو، رئیس شماسهای کلیسای نوتردام پاریس و راهبی که نفس شکنجهاش میدهد در نهان عاشق اسمرالدا میشود. او تلاش میکند با کمک «کازیمودو»، ناقوسزن گوژپشت و بدشکل نوتردام، اسمرالدا را برباید. ولی با دخالت کاپیتان فوبوس دوشاتوپر ناکام میماند و کازیمودو دستگیر میشود. کازیمودو را در میدان اعدام با شلاق مجازات میکنند و تنها اسمرالدا که قلبی مهربان دارد به او کمک میکند و جرعهای آب به او میدهد: «دخترک بدون اینکه سخنی بر زبان راند به محکوم نزدیک شد، گوژپشت میخواست به هر قیمتی شده خود را از وی کنار کشد؛ ولی دختر قمقمهای را که بر کمربند آویخته بود باز کرد و به آرامی آن را با لب سوزان مرد بینوا آشنا ساخت. در چشم شرربار و خشک گوژپشت اشکی حلقه زد و بر چهره نازیبای او فروغلتید. شاید این نخستین قطره اشکی بود که در سراسر زندگی از دیده فرو میریخت.»
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.